تو خیابون زیر نور چراغاساعت از نصف شبم گذشته بودجز من و تنهایی و پیاده روخبر از عابر دیگه ای نبودبادی که درختا رو تکون میدادروی سربرگا رو برف پشونده بودمثل هر شب دوباره دلتنگیمنو سمت خونتون کشونده بودعزیزم وقتی که نزدیکت میشمنفسم حبس میشه توی سینهبی هوا زل میزنم به خونتونآخه کار هرشب من اینههنوزم وقتی که رد میشم از اونکوچه ای که خاطراتم توشهبی هوا زل میزنم به خونتونخونه ای که چراغاش خاموشه
یاد اون شبا می افتادم کهبوی عطرت میومد با بارونشبی که یخورده سردت شده بودوقتی رد میشدیم از این خیابونچراغ اتاق تو روشن بودخیلی دیره تو چراغی داریتوی خوشباوری دلواپستمشاید از دوری من بیماریعزیزم وقتی که نزدیکت میشمنفسم حبس میشه توی سینهبی هوا زل میزنم به خونتونآخه کار هرشب من اینههنوزم وقتی که رد میشم از اونکوچه ای که خاطراتم توشهبی هوا زل میزنم به خونتونخونه ای که چراغاش خاموشه